ایســـتگــاه مطالــعه اهل قلم و اندیشه فــــدکـــــ

بر آستـان فرهیختگــی و دانش افروزی

ایســـتگــاه مطالــعه اهل قلم و اندیشه فــــدکـــــ

بر آستـان فرهیختگــی و دانش افروزی

ایســـتگــاه مطالــعه اهل قلم و اندیشه فــــدکـــــ
کتابخانه فدک در ساختمان استیجاری به متراژ 125 متر ،دارای سالن مطالعه ،اتاق مجزاء بخش کودک و بخش مرجع می باشد.
سال تاسیس:1392
جلد منابع: 7061
دارای اینترنت ADSL پرسرعت مجزا برای اعضا.
روزهای مراجعه به کتابخانه فدک فیض آباد،به شرح زیر می باشد.
خانم ها: روزهای زوج - شیفت بعدازظهر
آقایان: روزهای فرد - شیفت صبح
آدرس کتابخانه:همدان- فامنین- فیض آباد
ارتباط با کتابخانه فدک
081-36868237

بایگانی
نویسندگان

چای خوش عطر پیرمرد: داستان هایی از زندگی شهید سید حسن مدرس

کتاب چای خوش عطر پیرمرد به بیان زندگانی سیدحسن مدرس پرداخته که توسط سیدسعید هاشمی نوشته شده و توسط انتشارات عهدمانا در سال 1397 به چاپ رسیده است.تعداد صفحات کتاب فوق 144 صفحه با قیمت 180/000 ریال در بازار به فروش می رسد.

مدرس، ازجمله شخصیت هایی است که باوجود تاثیر بسیارش بر جریان های انقلابی پس از خود، آن چنان که باید، به آن پرداخته نشده است. مدرسی که هیچ گاه در مقابل ظلم سر خم نکرد و تا پای جان، به خاطر آرمان های خود ایستاد و ایستاده نیز به شهادت رسید.

بریده کتاب:

قطار با صدای تلق و تلوق بلندی در حال حرکت به سمت استامبول بود. مدرس خسته شد. عبا و قبایش را درآورد و سراغ اثاثیه اش در واگن رفت. منقل را برداشت و مقداری زغال در آن ریخت. در گوشه ی واگن منقل را روشن کرد. نگهبان ها با تعجب کارهای او را نگاه می کردند و حرفی نمی زدند.

رییس نگهبان ها به ترکی به یکی از سربازهایش گفت: «این ها قهوه چی هم همراه خودشان آورده اند».
مدرس زغال ها را روشن کرد و قوری را روی آن گذاشت تا آبش جوش بیاید. با لبخند به مترجمش امیر خیزی گفت: «الان چای آماده می شود».
مدرس چند پیاله چای ریخت و به امیر خیزی و همراهانش داد. چند پیاله چای هم به نگهبان ها داد.
نگهبان ها با تعجب چای را می گرفتند و تشکر می کردند؛ برای خودش هم چای ریخت و شروع به خوردن کرد. خوردن چای که تمام شد رییس آنها به ترکی به یکی از نگهبان ها گفت: «این قهوه چی چه چای خوش عطری دم کرده! تا به حال چنین چایی نخورده بودم

وقتی به استامبول رسیدند رییس نگهبان ها جلو آمد دست در جیبش کرد و به ترکی به امیر خیزی گفت: این پول را بگیرید و به قهوه چی بدهید، ما مایل نیستیم که به او ضرری برسد.
امیر خیزی تعجب کرد با خودش فکر کرد: کدام قهوه چی؟ ما که این جا قهوه چی نداریم!کمی که فکر کرد؛ فهمید منظور این نگهبان مدرس است.خنده ای کرد و گفت این آقا که قهوه چی نیست!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۰۴
کتابخانه فدک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی