آسمان چهارم (رمانی درباره غدیر خم)
نویسنده: فریبا کلهر
انتشارات قدیانی / ۱۵۱ صفحه
«الیاس» با اسب سرخش، که اسبی معمولی نبود، به دستور پیامبر (ص) برای مسلمان کردن مردم قبیلة ربیع، که عمویش حارث رئیس قبیله بود، به راه میافتد. خواهرزادهاش، تیهان یازدهساله، نیمههای شب بدون اطلاع مادر به او میپیوندد. در راه با دو پیرمرد که از دست راهزنان گریختهاند، برخورد میکنند و آن دو نیز به آنها میپیوندند. بعد از تحمل مشقاتی به قبیلة ربیع، که بین مکه و یمن قرار داشت، میرسند، ولی حارث و مردم آنجا، آنها را نمیپذیرند، به ناچار به غاری پناه میبرند. الیاس در نیمههای شب مورد اصابت تیر دو راهزن قرار میگیرد و به تیهان و فیروز، که پسربچهای مهربان و برده بود و مخفیانه برای آنها غذا آورده بود، میگوید که سوار اسب سرخ شوند و به سوی مکه بگریزند. الیاس قبلا در خواب دیده بود که پیامبر همه را برای آخرین بار به مکه دعوت کرده است. تیهان و فیروز سوار بر اسب میشوند و راهزنان به تعقیب آنها میپردازند تا اینکه به برکهای میرسند و اسب ناگهان به زبان آمده و میگوید که دو تار مو از یال من بکنید و در آب بیندازید. فیروز و تیهان، این کار را انجام میدهند و در مقابل چشمان بهتزدة آنان، دو تار مو تبدیل به دو مار قویهیکل میشوند که راهزنان با دیدن آنها پا به فرار میگذارند. تیهان از هوش میرود و وقتی به هوش میآید میبیند که اسب با فیروز در حال صحبت کردن است. اسب میگوید که من از آسمان چهارم آمدهام و فرشته هستم که یک لحظه در عبادت خداوند سستی کردم و به اینجا فرستاده شدم و تنها زمانی میتوانم به آسمان برگردم که فرشتهای زمینی را با خود به آسمان ببرم. تلاش وی برای یافتن فرشتهای زمینی ادامة داستان را شکل میدهد.