ایســـتگــاه مطالــعه اهل قلم و اندیشه فــــدکـــــ

بر آستـان فرهیختگــی و دانش افروزی

ایســـتگــاه مطالــعه اهل قلم و اندیشه فــــدکـــــ

بر آستـان فرهیختگــی و دانش افروزی

ایســـتگــاه مطالــعه اهل قلم و اندیشه فــــدکـــــ
کتابخانه فدک در ساختمان استیجاری به متراژ 125 متر ،دارای سالن مطالعه ،اتاق مجزاء بخش کودک و بخش مرجع می باشد.
سال تاسیس:1392
جلد منابع: 6454
دارای اینترنت ADSL پرسرعت مجزا برای اعضا.
روزهای مراجعه به کتابخانه فدک فیض آباد،به شرح زیر می باشد.
خانم ها: روزهای زوج - شیفت بعدازظهر
آقایان: روزهای فرد - شیفت صبح
آدرس کتابخانه:همدان- فامنین- فیض آباد
ارتباط با کتابخانه فدک
081-36868237

بایگانی
نویسندگان

عنوان کتاب: من زنده ام

نویسنده: معصومه آباد

ناشر: بروج

 

کتاب «من زنده ام» در حوزه اسارت و بخشی از خاطرات نانوشته ۴ بانوی اسیر ایرانی به نگارش در آمده تا پاسخگوی بسیاری از سوالات بدون پاسخ در حوزه اسارت بانوان ایرانی در زندان‌های رژیم بعثی در دوران هشت سال دفاع مقدس باشد. سی و چند روز بیشتر از حمله‌ رژیم بعث به ایران نگذشته بود که چهار نفر از دختران امام خمینی به دست نامحرمان اسیر شدند. «بنات الخمینی» عنوانی بود که سربازان صدام به چهار بانوی امدادگر ایرانی داده بودند. بعثی‌ها اول که ماشینشان را محاصره می‌کنند، از خوشحالی پایکوبی می‌کنند و پشت بی سیم به فرماندهان شان اعلام می‌کنند که دختران خمینی را گرفتیم! بعدتر برخی دیگر از افسران بازجو به این بانوان غیرنظامی می‌گویند از نظر ما شما ژنرال‌های ایرانی هستید.

عنوان کتاب که بر روی جلد چاپ شده، دستخط معصومه آباد است. آن روز که برای فرار از بی خبری مفقودالاثری برای خانواده اش یا هر کسی که می‌توانست فارسی بخواند نوشته بود: «من زنده ام. معصومه آباد»
این کتاب به تقریظ سید علی خامنه‌ای و توسط انتشارات بروج به چاپ رسیده است.

بخشی از کتاب:
نمی‌خواستم جلوی دشمن ضعف نشان دهم. عنوان بنت الخمینی و ژنرال به من جسارت و جرأت بیشتری می‌داد. اما از سرنوشت مبهمی که پیش رویم بود می‌ترسیدم. نمی‌توانستم فکر کنم چه اتفاقی ممکن است بیفتد. دلم روضه‌ امام حسین می‌خواست. دوست داشتم یکی بنشیند و برایم روضه‌ عصر عاشورا بخواند. خودم را سپردم به حضرت زینب...

وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادر‌ها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سرباز‌های عراقی که این صحنه را دیدند، به آن‌ها تشر زدند که چرا جا باز می‌کنید و روی دست و پای هم نشسته اید؟ و با اسلحه هایشان برادر‌ها را از هم دور می‌کردند. نگاه‌های چندش آور و کش دارشان از روی ما برداشته نمی‌شد. یکباره یکی از برادر‌ها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیل‌های پرپشت و با لهجه‌ی غلیظ آبادانی، جواد (مترجم ایرانی عراقی ها) را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن. رو به سرباز‌های بعثی کرد و گفت: به من می‌گن اسمال یخی، بچه‌ی آخر خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه، هرخطش برای دفاع از ناموسمونه ما به سر ناموسمون قسم می‌خوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره. دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت:ما به سبیلمون قسم می‌خوریم. چشمی که ندونه به مردم چطور نگاه کنه مستحق کور شدنه. وقتی شما زن‌ها رو به اسارت می‌گیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۳۱
کتابخانه فدک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی